بامدادی عزیز مطلبی نوشت در نفی جنگ و حمله احتمالی آمریکا به ایران، و تلاش کرد تا به وجهی ملموس به کسانی که به آن امید رهایی بسته اند، نشان بدهد که امیدشان بیهوده است و چنین رهایی رخ نخواهد داد یا اینکه بهایی سنگین دارد.
من هم مانند بامدادی با جنگ و هر نوع حمله ای به سرزمین مادریم مخالفم ولی بامدادی در بیان این هشدار برای مخالفت سه کار کرد که با آنها هم مخالفم.
نخست اینکه به پرسش گرفتن این مخالفت را نفی کرد و در اینراه نوشته کمانگیر را مثال آورد. دو اینکه دستورالعملی ۵ بندی برای درک مخاطرات جنگ نوشت که خود نقض غرض است و آخر اینکه در پاسخ به تقاضای کمانگیر برای محکم کردن نظرش به مستندات قابل اندازه گیری، پا در راهی گذاشت که ته ندارد و موضوع جهانبینی را به میان کشید و آنرا مقدم بر اندازه گیری دانست.
من دلایل مخالفت خودم را با هر نوع حمله به ایران در نوشته دیگری شرح میدهم و پیشاپیش از هر خواننده علاقمندی که حوصله نوشتن دارد دعوت میکنم تا نظرش را با من شریک بشود. اما در اینجا سعی بر این دارم تا این سه موضوع را برای خودم و خواننده ام باز کنم.
اول، به پرسش گرفتن مخالفت با حمله آمریکا معنایش این نیست که موافق حمله باشیم. برای من خیلی ساده معنیش این است که «چرا؟» و اگر جواب قانع کننده ای داشته باشیم این «چرا؟» خیلی راحت تبدیل خواهد شد به «آها!» و اگر نشده یا ایراد از جواب ماست یا اینکه سوال بجاست.
دوم، من کاملا درک میکنم که بامدادی عزیز در ناراحتی از امید واهی عده ای به حمله آمریکا برای رهایی از شرایط جاری ، خواسته یک فرمول ساده پنج قسمتی برای درک عوارض جنگ احتمالی بنویسد تا به خواننده هشدار بدهد و تلنگری بزند. ولی دوست بامدادی من بدبختی اینجاست که اگر این پنج بند را دست بگیری و دور ایران بگردی همان میشود که دراینجا گفتم. در واقع اگر مردم ایران را بر اساس همان پنج بند اندازه بگیری نقشه مناطق محرومی بدست خواهد آمد که چیزی برای از دست دادن ندارند. نمیگویم که سراسر ایران اینطور است ولی اگر بناست بر مبنای این پنج عذابی که شمردی با حمله آمریکا موافق یا مخالف باشیم آیا قابل قبول است که آن مردم محروم آرزوی حمله داشته باشند؟ بنظر میرسد اگر مبنای مخالفت این محرومیتهایی که گفتی باشد میتوانیم نقشه مناطقی که مستحق حمله آمریکا هستند را تهیه کنیم. حتی میشود این نقشه را به تمام دنیا هم تعمیم داد و اسمش را گذاشت نقشه مناطق شایسته برای حمله آمریکا.
سوم، جهانبینی یعنی چه؟ آیا استفاده کردن از مفهومی به این گستردگی و به این بی معنایی (بی معنا نه برای آنکه معنا نمیشود یا معنا ندارد، بلکه تنوع معنا به تعداد آدمها دارد، که هر کسی یک طور آنرا معنا میکند) راه به جایی خواهد برد؟ به عقیده من مطلبی که بامدادی در این خصوص نوشته کاملا پشت و روست و جای عدد و اندازه گیری در آن با جهانبینی عوض شده است. یعنی وقتی بامدادی میگوید «با کدام آمار و ارقام میتوان به کسی که خورشید را انکار میکند ثابت کرد روز است؟» ماجرا کاملا برعکس است و آنها که باور راسخ به جهانبینی دارند که میگوید زمین مرکز عالم است با هیچ عدد و اندازه گیری باورشان را زمین نخواهند گذاشت.
اینجا نوشتم که آزمایشی بزرگ که میتواند تعریف و تلقی انسان از جهان هستی را عوض کند در شرف انجام است. آیا حاصل این آزمایش چیزی جز اندازه گیری و توده ای از اعداد است؟ و آیا این برای چندمین بار در یک صد سال گذشته نیست که بواسطه همین اعداد بقول بامدادی انتزاعی، تلقی انسان از جهان تغییر میکند؟ اگر بنا باشد این کوه اعداد را در چهارچوب همان تلقی که از جهان دارند تفسیر کنند چطور قدمی به پیش خواهند گذاشت؟ یا اینکه من اشتباه میکنم و جهانبینی اصلا ارتباطی به این چیزها ندارد که در آنصورت پس اصلا جهانبینی چی هست؟ و وقتی به این سادگی در معنایش اختلاف میافتد آیا معادل همان بی معنا بودن نیست؟
در همین باره آزاده میگوید، «مشکل اینجاست که نمیشه همیشه از چند عامل مشخص برای مدل کردن مساله های مختلف استفاده کرد و لازمه انتخاب بهینه این عوامل (یا جهان بینی) داشتن یک شناخت نسبی از مساله است. وگرنه ممکنه به این نتیجه برسیم که اضافه وزن عامل همه بیماریها از دیابت تا خروپفه. به همین علت بسته به اینکه به دنیا در قالب چه جهان بینی نگاه کنیم از قبل تا حدودی تصمیم گرفته ایم که چه میخواهیم ببینیم. به عبارتی نقطه کارمون مشخص شده و حول و حوش اون تغییر خواهیم کرد.»
ولی درواقع این جملات تایید ارزش همان اندازه گیری و اعداد است و نه اولویت جهانبینی که بعنوان آخرین چاره بر نادانیمان بکار بردیم (جز این است؟). بفرض که کسی با نداشتن جهانبینی به این غلط بیافتد که عامل همه بیماریها چاقی است. آیا جز این است که با لاغر کردن یک دو تا بیمار و اندازه گرفتن وزنشان و مقایسه شدت خروپفشان به اشتباه خود پی میبرد؟ آیا به همین شیوه نبوده که جهانبینی ها بارها و بارها تغییر کرده اند؟ تنها تغییری که نکرده اند همین ادعای بی غلط بودنشان است.
من را یاد یک قصه ای انداخت. میگویند در یونان باستان فیلسوفان جواب هر سوالی را با فکر کردن و از استدلال مبنی بر جهانبینیشان در میاوردند. همین بود که تا هزار سال همه فکر میکردند جسم سنگینتر سریعتر به زمین سقوط میکند (قصه گالیله و برج پیزا را که شنیدید!)
وقتی کمانگیر میگوید «بامداد عزیزم، جهان را ببینیم، جهان بینی طلبمان!» برای من معنیش همین است که این جهانبینی را موجودی ثابت و بدون تغییر فرض نکنیم، بلکه فرضیات خودمان را محک بزنیم و با عدد و رقم و اندازه گیری بسنجیم تا به اشتباه در جا نزنیم. بپرسیم، جواب بدهیم، جوابمان را در دنیای واقعی اندازه بگیریم و اصلاحش کنیم و دوباره بپرسیم…
بعنوان نمونه آیا در همین ماجرای احتمال حمله به ایران، این جهانبینی آمریکاست که تغییر کرده و مانع از تعجیلش شده است یا نتایج حاصل از حمله به عراق و افغانستان باعث شده تا کار کسانی که طبل جنگ میزنند سخت تر بشود هم در داخل هم در خارج از آمریکا؟
بامدادی مینویسد، «برای بعضی پدیدهها به آمار استناد نمیکنم که به بیراهه رفتن است.» و بعد دوست داشتن را مثال می آورد. دوست من، بیراهه رفتن این اعتماد بدون پشتوانه به تعاریف پا در هواست. و الا همان دوست داشتن و بیشتر و کمترش را در دنیای واقعی باید با عدد و رقم نشان بدهی. شما که مفهومی انتزاعی مثل دوست داشتن را با «بهتر یا بدتر شدن زندگی مردم عراق» در یک سبد میگذاری تا به این نتیجه برسی که آمار نمیخواهد و «مثل خورشید وسط آسمان» است فکر نمیکنی کیفیت زندگی از هر لحاظ معیارهای قابل سنجش و تعریف شده دارد و مثل همان خورشید وسط آسمان حتی اگر به چشم دیده نشود قابل سنجش است؟
وقتی مینویسی، «راستی کمانگیر عزیز، با کدام آمار و ارقام باید به شما نشان دهم که میان «کشته شدن در اثر بیماری یا سانحهی رانندگی» و «کشته شدن توسط بمب خوشهای» فرق هست؟» برای من سوال میشود که آیا اگر در عراق بجای بمب خوشه ای از بمب میکروبی استفاده میکردند بهتر بود؟! نه دوست عزیزم هیچ فرقی بین اینها که گفتی نیست مگر نیت پلیدی که در پشت دومی است. و اگر در دنیای واقعی اثرات هرکدام را با آمار و ارقام نشود نشان داد (که میشود) پس به هیچ کاری نمی آیند.
آخر اینکه بفرض قبول اولویت جهانبینی بر همه چیز دیگر، کدام جهانبینی؟ جهانبینی کی؟ من ، شما، … یا آمریکای جنایتکار؟ آن سوالی که باید در چهارچوب جهانبینی مطرح بشود و آن جوابی که باید بر مبنای جهانبینی باشد، قرار است از کدام جهانبینی تبعیت کند تا بشود در موردش قضاوت کرد که کاراست یا نه؟ که راه است یا بیراه؟
همانطور که خطاب به کمانگیر مینویسی «اگر خوشحالت میکند اعتراف میکنم که من دوست ندارم چنین آماری ارائه دهم. اگر هم ارائه دهم، احتمالا چیزی را در ذهنیت شما عوض نخواهد نکرد، مگر اینکه ساختار فکری و دیدگاهت را نسبت به مفاهیمی مانند جنگ و ارزش زندگی آدمها به صورت اساسی عوض کنی.»، اگر قرار شد جهانبینی را انتخاب کنیم وبطور اساسی ساختار فکریمان را عوض کنیم، چطور باید اینکار را بکنیم؟ چگونه تشخیص بدهیم که داریم به جهانبینی شما نزدیک میشویم یا دور؟
به عقیده من با همان اندازه گیری و عدد و رقم اگر دور دنیا بگردیم و در مورد جهانبینی ها قضاوت کنیم میبینیم که جهانبینی ایرانی (هرچی که هست) ما را بجایی نرسانده که از آن مفتخر باشیم.
برای نیت شما ارزش بسیار قایلم و تحسینتان میکنم و با شناختی که از جامعه ایرانی دارم (و هیچ فکر نمیکنم که حتما درست باشد) تصور میکنم اکثریت حرف شما را بیشتر میپسندند که خوش آواتر است، ولی بین جهانبینی ها ترجیح میدهم آنی را انتخاب کنم که قابل اندازه گیری و انعطاف پذیر است، میشود سنجید و اصلاحش کرد و باعث میشود پیروانش کمتر دچار آن پنج عذابی که شمردی بشوند.
حداقل اینطور با یک عدد و آماری میشود نشان داد که اشتباه است یا نه، آن یکی ها را که فقط باید به مدعیانش اعتماد کرد. این راه را قبلا بارها رفتیم، به بیراهه میرود. جز این است؟
شرح عکس: تصویری از یک تکه دوزی بنام نمای جهان کار خانم ، Ann Harwell.
9 دیدگاه
Comments feed for this article
سپتامبر 15, 2008 در 6:36 ب.ظ.
کمانگیر
تمام حرفهایی که دوست داشتم بزنم، بصورتی که هنر زدنش را نداشتم.
سپتامبر 15, 2008 در 10:14 ب.ظ.
فرق لوییپاستور و پزشک شکنجهگر نازی در رویکرد علمیشان نیست؛ در جهانبینیشان است « بامدادی
[…] همین بحثها و در دفاع از «روش علمی»، «کهندیارا» مطلب جدیدی نوشته است. او با این فرض پیش رفته که انگار جهانبینی […]
سپتامبر 15, 2008 در 10:16 ب.ظ.
ناباور
دوست عزیز بسیار جالب و جامع نوشتی. نوشته هایت روز به روز بهتر و پخته تر می شوند.
در مورد این مطلب:
تنها خواستم بگویم همین دوست داشتن هم بدون مدرک ممکن است درست باشد یا نباشد. بد ندیدم پاراگرافی را از این نوشته «دلایل خوب و بد برای باورکردن» در اینجا بیاورم:
به بخش آخر دقت کنید.
شاد باشی
سپتامبر 15, 2008 در 10:44 ب.ظ.
bamdadi
با تشکر، در این زمینه پاسخ دادم «فرق لوییپاستور و پزشک شکنجهگر نازی در رویکرد علمیشان نیست؛ در جهانبینیشان است»:
سپتامبر 16, 2008 در 6:16 ق.ظ.
برادر
دوست عزیز
وارونه نشون دادن نظر بامدادی به نظرم توی نوشته شما با قصد داره انجام میشه. این رو هم میشه به راحتی از روابط دوستی شما با آقای کمانگیر فهمید. شما اصلا موظف نبودید بنا بر خواهش کمانگیر به میرزا بنویس اون تبدیل بشید. این رو به حساب نقد مولف به جای نقد تالیف نگذارید ولی باور کنید بوی حمایت جانبدارانه از کمانگیر کاملا از این نوشته حس میشه. شما هیچ موضع مستقلی توی این نوشته نگرفتی. فقط به خاطر تقاضای دوستت خودت رو مقید کردی که به قول معروف “یک حالی بهش بدی.” باور کن اون بخش از نوشته ات که نوشته دوم کمانگیر رو “متواضعانه” خونده بودی بدجور بوی ذوب شدگی در کمانگیر میداد. شما کافی بود یک انتقاد کوچیک از کمانگیر و استدلال ها- به نظر من- مسخره و غیر حرفهایش می کردی. شما بحث رو از استدلال بی اساس کمانگیر که خودتم به شکلی ضمنی توی این نوشته گفتی باهاش مخالفی کشوندی به اینکه بامدادی “جهان بینی ایرانی” داره. وات دٍ هک؟ آخه کجای نوشته بامدادی همچین چیزی رو میگفت؟ واقعا نفهمیدی منظورش رو یا سعی نکردی بفهمی یا ما رو دست انداختی؟ واقعا به نظر من باید قدر امثال بامدادی رو دونست که وقت میگذاره جواب افرادی مثل شما رو که حتی معنی جهان بینی رو نمی فهمید بده. من تا امروز فکر میکردم آدم کم اطلاعاتی هستم ولی باور کن امروز با خوندن مطلب احساس می کنم فیلسوفم. عزیز منٰ! منظور بامدادی این بود که توی جهان بینی اون جنگ در هر صورت و حتی در صورت مفید بودن اشتباهه. این حرف ایشون هم بر خلاف گفته شما نیست و توسط خیلیهای دیگه در بسیاری نقاط دنیا مورد قبول. جان من تا حالا لغاتی مثل Pacifism و Activism به گوشت نخورده؟ یعنی میخوای بگی اینا همش از ایران اومده؟ برو یک مقدار از روشنفکرای غربی بخون و تا اون موقع به نظر من دیگه اظهار نظر نکن. دو نکته رو از من داشته باش: 1) هیچ جنایتی توی تاریخ بدون توجیه جنایتکار انجام نشده. هیچ آغازگر جنگی هم هدف جنگشو ویرانی بیان نمی کنه2) قلمت رو حتی خرج رفاقتت نکن
زد زیاد
کورش>>
سپتامبر 16, 2008 در 6:53 ق.ظ.
اهر
دوست عزیز برادر، من سعی نکردم نظر بامدادی عزیز را وارونه کنم. سعی کردم نظر خودم را بنویسم. که خوب طبیعتا یک عده موافق و یک گروه هم مخالف دارد.
نفهمیدم کجای نوشته گفته ام که جهانبینی بامدادی ایرانی است؟ که نگفته ام!
در آن عبارتی که مورد نظر شماست سعی کردم یک نمونه ای بیاورم که به تقریب بزرگی ایرانی دیدن جهان را (هرچی که هست) با نتایجش کنار هم بگذارم که یعنی بیاییم این دو تا را اولویت بندی نکنیم و بلکه در تعامل با هم ببینیم.
من هم بامدادی را تحسین میکنم هم از آرش کمانگیر خوشم میاید. هر دو نقاط قوت زیادی دارند و نقاط ضعف هم که خوب جزیی از بشر بودن ماست. این وسط کمانگیر و شیوه پرسشگرش را میپسندم.
فقط یک چیز برایم سوال شد، اینکه این کامنت شما جانبدارانه هست یا نیست؟ اگر هست آیا زمین به آسمان رفته یا آسمان به زمین آمده؟ یا قلمتان خرج رفاقت شده یا نشده یا بقیه چیزهایی که گفتید.
بحث هم برادر جان در مورد مخالفت با جنگ نیست، که اول شرح دادم خودم هم مخالف جنگم (که بحثی جداست) بحث حتی بر سر این نیست که جهانبینی نه! بحث بطور دقیق در مورد همان ۳ موضوع است که روشن گفتم.یکی از آنها که سومی باشد اینستکه در تعامل جهانبیینی پرداخته ذهنمان با اعداد دنیای واقعی اول و دوم نکنیم و یکی را طاقچه بالا نگذاریم آنقدر که به پرسش گرفتنش را هم نفی کنیم.
سپتامبر 16, 2008 در 1:32 ب.ظ.
جهانی ساده و سرشار از صلح که نبود « کهن دیارا
[…] ایران بنویسم ولی چون بامدادی عزیز زحمت نوشتن پاسخی به مطلب قبلی را کشید، بهتر دیدم ابتدا آن موضوع را دنبال کنم. قبلا […]
سپتامبر 16, 2008 در 5:14 ب.ظ.
کمانگیر » بامداد عزیزم، کاش دنیا به همین سادگی بود که تو می گویی
[…] توضیح می گذری، حتی زمانی که “کهن دیارا” به تو گوشزد می کند که، شما که مفهومی انتزاعی مثل دوست داشتن را با “بهتر […]
سپتامبر 18, 2008 در 5:29 ق.ظ.
عزیزم از رویاهای آسمانی زیبا به دنیای زمینی آلوده ما با جنگهای خوب و بدش خوش آمدی « کهن دیارا
[…] من با جنگ مخالفم و همین صدای کم ارزش را زنده نگهمیدارم. بنظرم جنگ آخرین راه حل برای عدم صلاحیت است. و اینرا برای خودم با دلیل و مستند دارم. از تاریخ، از شهادت قربانیانش از نتایجش از جانهایی که از دست رفته و از سرزمینهای سوخته و از آرامش آزادی که نیاورده… […]